فصل به فصل زندگیم




بارون بود . شلوغی خیابون بود و ترافیک ! تو نبودی اما من بودم . گرچه  تنها و بی همراه !!

به یاد اون روزای با تو ، پیاده زدم به دل بارون و شلوغی و شب

بی ترس و واهمه مرور کردم هر چی خاطره که از بارون داشتیم . دلم تنگ شد ، تنگ گذشته های دورمون که الان شبیه خیال شده . دلتنگ شدم ، خیلی زیاد اما اینبار گریه نکردم . به جاش عکسای پروفایلت رو نگاه کردم . کنار بچه هات ، کنار همسرت ، شاد و سرزنده با لبخندی به لب و برقی توی چشمات . 

هنوز هم از پس این همه سال بی تو بودن و بی تو موندن ، دوستت دارم . همونقدر بچگانه که کلاس سوم دبستان ، پشت نیمکتای چوبی و کهنه دبستان .

دلم مرور عکس هامونو میخواد .





امروز یک نفر برام پیام داد " ممنون که هستین " 

این یک جمله کوتاه و به ظاهر ساده یک دنیا حس خوب به من داد .

حس اینکه کاری انجام دادم

کاری که مفید بوده

روزم بی معنی تموم نشده

این کار دل کسی رو شاد کرده

باری از رو دوش کسی برداشته

و من ، خودم تنها ، انجام دهنده این کار بودم .

این خوده خوده زندگیه

زندگی یعنی کسی تو دلش ، زیر لبش ، تو پیامش ، یا نامه هاش یا حتی پشت سرت بگه شکر که هستی ، ممنون که هستی .


خدایا شکرت که از اون روزای سیاه و غمگینم منو داری بیرون میکشی و این همه حال خوب بهم دادی . خواهشا مداوم باشه و مستمر 





فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

از خدا یاری میخوام که کمکم کنه تا کار به خوبی و خوشی بدون اعصاب داغون کردن پیش بره . 

دوست دارم سال دیگه همین موقع وقتی اینجا رو میخونم شاد باشم که دست به چنین کار بزرگی زدم و خدا یاریم داد تا لبخند رو روی لب دست کم چند نفر بنشونم .


الهی به امید تو نه به امید خلق و روزگار






زمان : نذری پزون محرم ۱۴۴۰
مکان : خانه مادرشوهر


بعد از دو وعده نذری دیروز ظهر و دیشب درد شدیدی اومد سراغم . طاق باز دراز کشیدم . از فشار درد نمیتونم ت بخورم . پاهام کاملا بی حس شده . حس میکنم دارن با تبر میزنن به کمرم تا نصفم کنن . کلی مسکن خوردنی و مالیدنی و تزریقی و غیره به خوردم دادن و رفتن .
وقت ناهار از خواب بیدار شدم هنوز گیج و منگم که میاد واسه احوالپرسی بعد از کمی گپ و گفت ، چیزی میگه که به گوشم میرسه سالاد نمیخواد درست کنیم ! و من میگم نه نمیخواد از دیروز و دیشب کلی مونده ! با چشمای گرد شده از تعجب نگاهم میکنه و منکه فکر میکنم توضیحم کامل نبوده اضافه میکنم : خورده نشد ، تو یخچاله همونو بیارین . صداش میزنن و میره . پلکام که هنوز سنگینه بسته میشن . دوباره دارم خواب میرم . یه جایی درست روی مرز خواب و بیداری که خیلی مرموزه یه دفعه میفهمم اون چی گفت و من چی شنیدم !!!
اون گفته بود سال دیگه نمیخواد درست کنم به معنی این که سال آینده نمیخواد تو نذری پزون شرکت کنم ! فاجعه ، جوابیه که بهش دادم !!!

مارک اسکل گیج خوردنم حتمیه

:(





جناب اکهارت سلام

من یه ایرانی هستم که چندتایی کتاب خونده و حالا که به کتاب های تو رسیدم از خوندنشون میترسم . آقای تلی تو یه انگلیسی هستی و هر آدمی در هر کجای این منظومه شمسی باید ، باید ، باید ، از یه انگلیسی بترسه . قطعا بعد از خوندن هر جمله از نوشته های تو به خودم یادآوری میکنم که مواظب باش نویسنده یه انگلیسیه ! 






میگن نیستی ، وجود نداری !

اما من میدونم هستی ، همینجا ؛ لابلای نفس کشیدن هام ، زیر بالش نرم عاداتم ، توی درز ظریف خوشبختی های کوچکم ، کنار هر لقمه که میخورم و هر قطره که می نوشم . چه فرقی داره که اسمت چی باشه یا چی صدات کنن ؟
مهم اینه که تو هستی و من چه بخوام و چه نخوام ، دارمت . نمی دونم دقیقا از کی و تا کی ؟
اما جاری ترینی توی لحظه هام و حاضر ترینی در بودنم .



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دل نوشته هاي من سایت پرسشنامه های استاندارد Joe unexsafty دان وب| کامپیوتر | danweb onegeorgia موزیک خدمات ایترنتی زهوکی فروش میوه تازه دانلود آهنگ های جدید